آروینک فرشته مامان

مشکلات جدید آروین خان

تازگیها به مشکلاتی که قبلا" با آروین داشتم اضافه شده   چند روز پیش غصه هام در حد نخوردن غذا و بد خوابیدن بود اما حالا فرق کرده . تازه فهمیدم معنی جمله ای که همیشه بزرگترها به من می گفتند چیه ؟ با سانت سانت قد کشیدن بچه ها مشکلاتشون هم بزرگ و بزرگتر میشن . اولین مشکل اینه که در هیچ حالتی دوست نداره معذرت خواهی کنه وقتی کار بدی میکنه یا حرف بدی میزنه بهش اصرار می کنم بگه ببخشید ؛معذرت می خوام ، یا حداقل برای طرف مقابل بوس بفرسته و هر طوری که خودش صلاح می دونه عذرخواهیش رو اعلام کنه اما بهیچ عنوان قبول نمی کنه و میگه معذرت نمی خوام ؛ بخشبید  ( ببخشید) نمی گم در این مورد من تنها استثناء ماجرام که این هم به همون وا...
23 فروردين 1391

بازیهای آروین خان

این روزها بازیهای پسرکم معنی دارتر شده . ساعتها به تنهایی با ماشین هاش بازی می کنه . خودش بجای تک تک اونها با تن صداهای مختلف حرف میزنه و داستان می سازه و بعد میاد همه رو با هیجان زیاد برای من و پدرش تعریف می کنه و ما رو به صحنه نمایش خودش می بره . بازیهای آروین : برنج بازی : بازی مورد علاقه آروینه . از وقتی یکسالش بود این بازی شروع شد اما با وسایل دیگری . من عاشق شن بازی بچه ها بودم اینکه سطل های پر از شن داشته باشند و با اونها قلعه و خونه بسازند اما متاسفانه چون هیچ وقت خونه ویلایی و در نتیجه حیاط نداشتیم نتونستم این آرزو را رو عملی کنم . بنابر این از در شیشه های آب معدنی شروع کردم یه عالمه از درها رو جمع کردم اونها رو تو یه...
23 فروردين 1391

شروع سال 91

پسرک نازم سال 91 رو پر از انرژی شروع کردم و امیدوارم سال خوب و شاد و پر از سلامتی برای تو باشه .   شاید امسال چند ساعتی از روز بفرستمت مهدکودک .هر چند که خیلی موافق این کار نیستی    و به محض شنیدن اسم مهدکودک از من می پرسی بعد که من رو گذاشتی مهد چی میشه    ؟ میایی دنبالم ؟ اونجا می مونی ؟ و من باید در حالی که بغلت کردم برات توضیح بدم که    معلومه که میام فقط یه کوچولو بازی می کنی با نی نی ها و بر می گردی . هر روز که         می گذره فکر کنم وابستگیت به من کمتر میشه اما برعکس هر چقدر که بزرگتر و فهمیده تر    میشی ا...
16 فروردين 1391

آخرین پست سال 90

پسرک نازم چند روز مونده عید بشه و این آخرین پست سال ۹۰ سال ۹۰ سال سختی برای من بود یعنی فصل آخرش بابا به سختی مریض شد و من و تو روزهای سختی رو تجربه کردیم . اما گذروندن این روزهای سخت به من یاد داد که همیشه شاکر نعمت هایی که دارم باشم و حسرت چیزهایی رو که ندارم نخورم . پسرک نازم تو سال ۹۰ تو روز به روز شیرین تر شدی و بقول خودت آتشیپاره تر . جلو چشم هام قد می کشی و بزرگ میشی و من اصلا نمی خوام یک دقیقه از این لحظات رو از دست بدم . بخاطر همه کم کاریهایی رو که در سال ۹۰ در حقت کردم ازت معذرت می خوام .می دونم تمام تلاشم رو کردم اما باز حتما جاهایی کوتاهی  کردم امیدوارم بتون...
27 اسفند 1390

پسرک نازم

تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را خودم برای فرزندم می گویم .یک روزی می نشینم و همه اینها را برای بچه ام تعریف می کنم وقتی این کار را می کنم که بچه ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا اینها را هضم کند و بعد از یاد ببرد فرصت داشته باشد بپذیرد اما فراموش کند لحظه ی پذیرش را همانطورکه احتمالا" درد لحظه ی به دنیا آمدن را فراموش کرده است اول از همه مرگ را برایش تعریف می کنم پیش از این که عزیزی را از دست بدهد و رویارویی اش با نیستی خیلی شخصی باشد پیش از این که ناچار باشد مرگ را همراه با ناباوری و دلتنگی و شیون های شبانه بشناسد برایش می گویم که مثل تاریخ مصرف پشت قوطی شیر و ماست می ماند که ...
26 اسفند 1390

لحظه های سخت هم می گذرند اما به آرامی

لحظه های سخت هم می گذردند اما به آرامی 29 دیماه صبح  از خواب بیدار شدم و بابا رو بیدار کردم تا بریم اداره تا اومدم وسایل تو رو ,رو به راه کنم دیدم بابا روی زمین افتاده و دیگه نمی تونه حرکت کنه دست و پام رو گم کردم یکی از مسکن هاش رو بهش دادم و تو این فاصله خیلی سریع تو رو در حالیکه خواب بودی رسوندم خونه مامان اینا و برگشتم خونه اون چیزی که این مدت خیلی من رو ترسونده بود بسراغمون اومده بود زنگ زدم اورژانس اماحاضر نشدند بیاین زنگ زدم به یکی از این کلینیک های نزدیک خونه و دکترش رو راضی کردم بیاد اومد و چند تا آمپول مسکن تجویز کرد و گفت سریع ببریدش بیمارستان چون پای چپ حسش رو از دست داده سریع بابا رو رسوندم پیش دکترش اونهم ام آر آ...
9 دی 1390

برف آذر ماه

برف اونهم توی آذر یه کم بعید بود . پسرک من خاطره خوبی از برف نداشت .همش می گفت من نمیرم تو برف کفشم خیس میشه دوست ندارم اما امسال با سال پیش فرق می کرد شبش یه کفش تازه براش خریدیم سرمای هوا در چند روز قبل احتمال باریدن برف رو بیشتر می کرد . از کفش جدیدش خیلی خوشش اومده بود و برخلاف همیشه که می گفت من کفش نمی خوام و کفش خودم رو دوست دارم خیلی راحت اومد و کفشش رو انتخاب و امتحان کرد . دائم هم به من و بابا یاد آوری کرد که این کفش خیلی خوبه آخه مثل کفش کماندوهاست .قویه و آب توش نمیره .آخه عادت داره هر جا روی زمین  آب جمع شده باشه با دو پا بپره وسطش نمیدونم چه احساسی بهش دست میده اما بااینکه ...
8 آذر 1390

پسرکم

آنقدر زمین خورده ام که بدانم برای برخاستن نه دستی از برون که همتی از درون لازم است حالا اما نمی خواهم برخیزم می خواهم اندکی بیاسایم فردا برمی خیزم وقتی که فهمیده باشم چرا زمین خورده ام ...
11 آبان 1390

مادری سخت گیر

پسرک نازم یه مدتیه دچارعذاب وجدانم دائم با خودم در جنگم که زیادی بتو سخت می گیرم . حالا  که خیلی راحت و بهتر از قبل حرف می زنی وقتی می بینم برای هر کاراشتباهی  که انجام میدی تند و سریع میای و با زحمت کلمه بخشبی ( ببخشید ) رو به زبون  میاری و ملتمسانه به من نگاه می کنی تا من هم بهت بگم بخشیدم و اون وقت  لبخند بزنی یا هر کاری که می خوای برات انجام بدم حتما کلمه لفطا" (لطفا") رو به زبون میاری یا وقتی که حتی برای آب برداشتن از یخچال از من اجازه می گیری ؟؟ . . . . از دیروز هم عذاب وجدانم بیشتر شده .آخه یکی از دوستای بابا با خانوم و پسر 2 ...
9 مهر 1390

پسرک نازم

پسرک نازم   چه زود قد می کشی و بزرگ میشوی و من را با کلمات و جملات تازه ات غافلگیر می کنی هر لحظه فکر می کنم تجربه کردن دقیقه ای که گذشت دیگر امکان ندارد تمام سعی ام رو می کنم تا لحظاتم رو سرشار از حضورت کنم هر چند که خستگی های روزانه ام تلاش های همیشگی ام رو بباد می دهد و قلب کوچکت از من می رنجد  اما بدان که عاشقانه دوستت دارم ...
7 مهر 1390